با توام... با تو که می خواهی از من دیگری بسازی ! تو که با قصه هایت مرا وادار به خواب می کنی و در آخر پیروزمندانه می گویی: کلاغه به خونش نرسید و من آرام می خوابم ! غافل ازاینکه این کلاغ سیاه افکار من است. در تاریکی زمان گیر کرده اجازه پیدا کردن لانه اش را ندارد بس است داستان بس است دروغ بس است کلاغ بیچاره خسته شده خسته راه ! هزار سال در راه است چون نمی خواهید به لانه اش برسد آهاااااااااااااااااااااااااااااای کلاغ سیاه آشیانه ات آنجاست در انبوه جنگل بالای آن کاج بلند

نظرات شما عزیزان:
|