دردِ غریبی است هر روز نشستن و نگاه به عبور عابرانِ تنها، اما در جمع. همه مانند من، من مثالِ همه. همه در فکرِ"منِ" خویشتن و من در فکر من. این بود آدمیت؟
آن ها در بیداریشان به من می گویند"تو و دنیایی که در آن زندگی می کنی چیزی نیستید جز دانه شنی که بر ساحل دریایی بی کرانه افتاده اید.و من در رویایم به آن ها می گویم:"من آن دریای بی کرانه هستم.و همه ی جهان چیزی نیست جز دانه ای شن بر ساحل من."
SEDRIK.1992@yahoo.com