سدریک

ابرشبانه عاشق آسمان بی ستاره است


نبودنت...

همیشه متنفرم از این پنجشنبه ها.. از روزی که نبودنت رو به رخم می کشه.. از این پنجشنبه ی شومی که وقتی می رسه، بیشتر از روزهای دیگه دلتنگت می شم.. از تیک تیکِ ساعتی که بلای من و احساس تَرک خورده م می شه... وااای که چقدر این لحظه ها تلخ می گذره...
بیزارم از این روزها.. دلگیرم از تمامِ لحظه هایی که هستم و نیستی!!
برای فدا شدن برای تو.. خیلی دیر شده... تو خیلی وقته که پیش قدم شدی و رفتی برای فدا شدن!


همه ی تنم می لرزه از سردیِ خاکی که تو رو تو آغوشش گرفته... من حتی لیاقتِ اون خاک سرد رو هم نداشتم... عمری هم آغوشِ تو شد و من... اینجا... تو غربت تلخی که گرفتارشم... اسیر موندم..
اینجا برای من شبیهِ یه قفس، تنگه!! هوایی نیست برای نفس کشیدن.. جز عطر خاطراتِ تو... به غیر از هوای متراکمِ نبودنت.. جز غبارِ لحظه هایی که نبودتو توی ذراتش پاشیدی و رفتی...
تلخِ تلخم...
این نبودنت مرا نابود کرد...

برچسب:,

|
 
اعتقاد...

همیشه با خودم خیال می کنم عشق با کیفیت متفاوتی به سراغم میاد. منتظر یه عشق افلاطونی هستم!! دنبال یه احساس خاص می گردم...
دلم نمی خواد پا توی قصه ای بذارم که قبل از من برای هزار نفر تکرار شده!!
فکر می کنم حس عشق، متفاوت ترین احساس دنیاست! حاضرم همه ی زندگیمو بدم و جاش اون احساس رو با کیفیتی که توی خیالم پروروندم ، تجربه کنم.. دلم به کم قانع نیست. می خوام فقط یکبار تجربه ش کنم. یه عشق بزرگ می خوام. یکبار، برای همیشه!! یکبار، با تمام دلم...!
قراره پرواز کنیم.. با هم!! مسیر مشخص نیست. دل می دم به دلی که همراهم باشه... ترسی ندارم!! کنارم میاد و خودش راهو نشونم میده. دوست دارم وقتی پیشمه، اصلا" به مسیر نگاه نکنم. دلم می خواد زل بزنم به همه ی او!! اونقدر تووش غرق بشم که خودمو توی وجودش گم کنم. "من" رو گم کنم و یه منه تازه برای "او" توی نگاهش پیدا کنم!!
نگاه می کنم تو آئینه و دنبال یه رد پا ازش می گردم.. تو صورته خودم دنبال کسی می گردم که تا حالا ندیدم!! کسی که هنوز نیومده...


شبیه کی می تونه باشه؟ یعنی می شه من بالاخره بعد اون همه انتظار ببینمش؟؟
یعنی رویای دور از دسترسیه؟ اون آدم وجود داره؟؟ انتظار من بسر می رسه؟ دلم چی؟؟
پای احساسم می لغزه؟؟ اونی که قراره بیاد می تونه رویاهای منو به نامش بزنه؟؟
حوصله ی احساسم سرریز شده و همه ی وجود من تو یه آه سرد، بیرون   می پاشه...
و هنوز... ! هیچ کسی نتونسته مالک رویاهای من باشه. من یک عشق برای همیشه ها می خوام. یه احساس ناب، اما... نیست... و شاید هست و من نمی بینم!! و شاید هستم و، نمی بینه...!!

برچسب:,

|
 
عدالت افکار...

انسان ها  به شیوه هندیان بر سطح زمین راه  می روند

با یک سبد در جلو ویک سبد در پشت.

 

در سبد جلو، صفات نیک خود را می  گذاریم و در سبد پشتی، عیب های خود را نگه می داریم.

 

به همین دلیل در طول روزهای زندگی خود، چشمان خود را برصفات نیک خود می دوزیم وفشارها را درسینه مان  حبس می کنیم. در همین زمان بی رحمانه، در پشت سر همسفرمان که پیش روی ما حرکت می کند، تمامی عیوب او را می بینیم .

بدین گونه است که در باره خود بهتر از او داوری می کنیم، بی آن که بدانیم کسی که پشت سر ما راه می رود به ما با همین شیوه می اندیشد.   

برچسب:,

|
 
یاد تو ...

 

حبابِ خاطراتِ من هواي تو به دل دارد
و تو...
نقشي ميانِ سينه ي چشمي دگر هستي!
بگو با من،
چگونه بي ثمر در تلخيِ اين قصه بايد ماند!
چگونه بر گذارِ مرگ، پيوسته خواهم زيست...!
از اين ماندن
از اين پیوسته جان دادن،
من امشب سايه مي گيرم
جهنم سايه سارم نيست
من از مرگِ خيالِ توست گر ميميرم!

برچسب:,

|
 
ای کاش...

زمان کودکی چه لحظه هایی بود.چه لحظه های شیرین ومهربانی بود.

 

دوران کودکی همان دورانی بود که همیشه فکر می کردیم همه چیز  باید قرمز باشد.

همان لحظه هایی بود که همه چیز را در خنده های معصومانه معنی می کردیم.

همه رنگ ها را می شناختیم جز رنگ سیاه.

چه لحظه هایی بود لحظه هایی که همیشه آرزومند دختر سیندرلا و لوبیای سحرآمیز بودیم.

در دوران کودکی گل ها،پرندگان،آسمان،خورشید،آب،همه چیز را دوست داشتیم.

 

اما حالا بزرگ شده ایم،می فهمیم آن مسائلی را که در زمان کودکی نمی فهمیدیم و ای کاش هرگز بزرگ نمیشدیم تا بفهمیم.

بزرگ شدیم و عاطفه را در زیر گنبد نیلی گم کردیم،صداقت را در بین نیزارهای دوستی کشتیم،خنده را واژه ای بی معنی در فرهنگ لغت یافتیمو نا مهربانی را پیشه مان کردیم.

بزرگ شدیم و تنها شدیم،تنها تر از یک شاخه گل در سطح دریای متلاطم.

دل هایمان را جایگاه کینه و نفرت کردیم،عکس های یادگاری را پاره کردیم.

دیگر مزار های عزیزترین کسانمان را خاک می شوید.

بچه که بودیم با همه چیز یکرنگ بودیم.

ای کاش بزرگ نمی شدیم...

برچسب:,

|
 
کلام آخر و ...

تورا من در روزی از روزهای دیروز در ازدحام غم فقط با کلام غریب"خداحافظ" برای همیشه از دست دادم...... و با رفتنت فقط طلوع دلتنگی ها از عشق برایم به یادگار ماند و انتظاری بی پایان...... به پستوی خاطراتت سری بزن...... آنقدر از کلمه ها دور بوده ای که بعضی واژه ها سالهاست که خوابیده اند..... از "دوستت دارم" شروع کن...این بهترین کلام برای شروعی دوبارست.

برچسب:,

|
 
احساس...

روبه روت كسی ايستاده كه با جون و دل دوستش داری ، با اينكه به خاطر نجابت اون و به حرمت عشق حتی يه بار سير بهش نگاه نكردی ولی چشمای خسته تو توی چشمای نازنينش ميفته ، تو يلدای چشمای سياهش غرق می شی اونو با تموم وجود می‌خوای و اون نمی‌دونه . حتی خودتم نمی دونی اين احساس از كجا اومد ، چی شد كه اين شد ، فقط می دونی كه اين احساس با بقيه فرق داره .

برچسب:,

|
 
حقیقت...

پس نگاهتو آروم از نگاهش می دزدی و اونو به خدا مي سپاری . دلتو با خاطرات كوتاه و شيرين اون خوش و آروم می كنی و آتيش عشقتو تو پستوی قلبت پنهون می كنی ، تا خودت تنها بسوزی و فقط دعا می كنی هر جا كه هست خوشبخت باشه ، تو هم يه بار ديگه ببينيش تا بتونی يه شاخه گل بهش هديه بدی، گلی به نام و رنگ و عطر خودش .

برچسب:,

|
 
لحظه ها...

 

هر لحظه حرفی در ما زاده ميشود

هر لحظه دردی سر بر ميدارد

و هر لحظه نيازی از اعماق مجهول روح پنهان و رنجور ما جوش ميکند

اين ها بر سينه ميريزند و راه فراری نمی يابند

مگر اين قفس کوچک استخوانی گنجايشاش چه اندازه است؟

 

برچسب:,

|
 
خاطرات آینه...

 

نقش مي بندد نگاهش درآينه
مي دود در مستيِ شب، رازها!
صورت آرام و لبهاي ساکتش
چنگِ مژگانش نوازد سازها
مي گذارد نرم نرمک پای او
در سرودِ ممتد فريادها
رنگ مي گيرد خيال تنگِ من
از هياهوي بلندِ يادها
از شب و هُشياريِ هر صبحدم
با من اي ديرآشنا حرفي بزن
در تب سوزان خود هرگز مپيچ
هرچه مي خواهي بخوان، فرياد زن
من که بخشيدم جهاني را به تو
بي نظر، بي ادعا، بي گفتگو
در گذارِ زهرخندِ سالها
غيرِ حسرت تو چه بخشيدي، بگو!
من همان فانوس خاموشم براه
شعله اي هرگز ميانِ من نسوخت
بعد تو بي رهگذر قرني گذشت
بر دلِ ويرانِ من دستي نکوفت...


برچسب:,

|
 
اعتماد...

 

دیگر به دقایقِ آمدنت اعتماد ندارم
چرا که انتظار را به توان سالها چشیده ام
ساعت واژگون شد
و من ناگزیر
در وسعت تهی!ته نشین شدم
و یادت زیر آفتاب پف کرد
دنیای من باتو، بی تو گذشت
نیامدی
و دیوار هرگز بند نیامد!
من ماندم و جهانی که شکنجه گاهم شد
زندانی وسیع،
با سقفی که زیر شب لگد می خورد...
گریه نمی کنم!
من تمام سعادت را باتو خواب دیده ام
و دیگر بیداری در مرزهای تنم نمی خزد
ما با مرگ، زندگی خواهیم کرد!


برچسب:,

|
 
افکار منحرف...

 

دیشب سکوت عمیقی در هوای من پیچیده بود...
آنقدر که نفس کشیدن برایم مشکل شده بود...حالا که تنهایی ام را پذیرفته ام برخلاف انتظار آرامشی هم از راه رسیده است
باید از اول میفهمیدم معنی خیلی حرفها را و میدانستم ماندن تو امری مطلق نیست..باید میدانستم که حرفهای تو از اعماق دلت هست یا بازی با کلمات...هرچند خیلی روزها پی میبردم به متزلزل بودن جایگاه خودم در قلبت و تو تا احساس خطر میکردی از رفتنم ،از نماندنم، خیلی بهتر با واژه ها و کلمات خاص خودت میرقصیدی..
یادم افتاد هر وقت که تو را خواستم نبودی...
هر وقت که گفتم به تو احتیاج دارم.
.به زبان خاص خودت توجیهم کردی..
شاید محکوم شده بودم به تنهایی..به اینکه در خودم گم شوم...به اینکه از همه دور شوم..
و این وظیفه ای بود که بر گردن تو نهاده بودند..
این روزها پر شده ام از فکرهای عجیب و غریب..
تو نمیخواستی من باشم،از خدایت بود که من بروم،اما میگفتی نرو و همه اش فکر میکنم میخواستی خودم بروم که بار رفتنم به گردن تو نباشد...ومن چقدر احمق بودم که نمیدانستم این آشتی های زودگذر بنیادش بر باد است..
.و تو اصلا خیال نداری برای همیشه با من بمانی...
من میمانم و روزهای بهتری که شک ندارم از راه میرسند...
گرم و پر از امید...
میدانم فردا هم در راه است،فردایی که چه بسا بهتر از امروز باشد...

برچسب:,

|
 
آسمان کویری...

 

کاش آسمان حرف کویر را می فهمید و اشک خود را نثار گونه های خشک کویر می کرد کاش دل ها آنقدر خالص بودند که دعاها قبل از پایین آمدن دستها مستجاب می شدند . کاش مهتاب با کوچه های تاریک شب آشناتر بود . کاش بهار آنقدر مهربان بود که باغ را به دست خزان نمی سپرد کاش در قاموس غصه ها ، شکوه لبخند در معنی داغ اشک گم نمی شد کاش مرگ معنای عاطفه را می فهمید کاش کاش کاش ....

برچسب:,

|
 
درد دل باران...

معبودم سکوتم را از صدای تنهاییم بدان .. نمی خوانم و نمی گویم چون درونم هیچ بوده و تو آمدی برایم قصه هایی از عشق سراییدی و به من قصه باران آموختی می دانی قصه باران قصه شستن غم هاست و درون انسان ها پر از غم و تنهایی است و نگاهم به باران تو افتاد و ناگهان تمام تنهاییم را فراموش کردم و به تو و داشتن تو می بالم تنهاتر از یک برگ با باد شادی ها محجورم در آب های سرور آور پاییز آرام میرانم .

برچسب:,

|
 
ناز...

 

زلف بر مده تاندهی بر بادم  

ناز بنیاد مكن تا نكنی بنیادم

شهره شهر مشو تا ننهم سر در كوه

شور شیرین منما تا نكنی فرهادم

می مخور با همه كس تا نخورم خون جگر

سرمكش تا نكشد سربه فلك فریادم

زلف را حلقه مكن تا نكنی در بندم

طره را تاب مده تا ندهی بر بادم

رخ برافروز كه فارغ كنی از برگ گلم

قد برافراز كه از سرو كنی آزادم

یار بیگانه مشو تا نبری از خویشم

غم اغیار مخور تا نكنی نا شادم

شمع هر جمع مشو ورنه بسوزی مارا

یادهرقوم مكن تا نروی از یادم

برچسب:,

|
 


آن ها در بیداریشان به من می گویند"تو و دنیایی که در آن زندگی می کنی چیزی نیستید جز دانه شنی که بر ساحل دریایی بی کرانه افتاده اید.و من در رویایم به آن ها می گویم:"من آن دریای بی کرانه هستم.و همه ی جهان چیزی نیست جز دانه ای شن بر ساحل من."
SEDRIK.1992@yahoo.com

نیایش
سنگ صبور
کوچه ی خاطرات
تفکرات روزانه
سیاه مشق

 

SEDRIK

 

 

 

 

 

RSS 2.0

فال حافظ

قالب های نازترین

جوک و اس ام اس

جدید ترین سایت عکس

زیباترین سایت ایرانی

نازترین عکسهای ایرانی

بهترین سرویس وبلاگ دهی


<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 5
بازدید دیروز : 6
بازدید هفته : 5
بازدید ماه : 162
بازدید کل : 7903
تعداد مطالب : 297
تعداد نظرات : 3
تعداد آنلاین : 1




كد ماوس