روبه روت كسی ايستاده كه با جون و دل دوستش داری ، با اينكه به خاطر نجابت اون و به حرمت عشق حتی يه بار سير بهش نگاه نكردی ولی چشمای خسته تو توی چشمای نازنينش ميفته ، تو يلدای چشمای سياهش غرق می شی اونو با تموم وجود میخوای و اون نمیدونه . حتی خودتم نمی دونی اين احساس از كجا اومد ، چی شد كه اين شد ، فقط می دونی كه اين احساس با بقيه فرق داره .

نظرات شما عزیزان:
|