سدریک

ابرشبانه عاشق آسمان بی ستاره است


نیست...

خسته ام از همه خسته ام از خودم خسته ام که یادواره ای شدم از بی کسی.لحظه های تنهایی و دلتنگی هایم را نمیتوانم به کسی بگویم.

دل محرم هر بیگانه نیست و تو خوب میدانی که خانه ی دلم متروک است .احساس میکنم ادمهایی که دور و برم پرسه میزنند از هوایی

که تنفس میکنم گذراترن.کسی را نمی یابم که با غم فراق اشنا باشد.دلم برای دیدارت پر میکشد و توچه ارام و بی صدا از برم پر کشیدی.چگونه بیابمت ،اگر قرار باشد نگاه منتظر من تا ابد پشت این پنجره سنگی با قی بماند.

برچسب:,

|
 
کمبود سنگ صبور...

 

 

 

یک روز به من گفتی عاقل باش اروم باش خودت رو اذیت نکن یادت هست؟

اره خوب یادمه میدونی چرا چون لحظه هام تو بودی یادته بهم گفتی هیچ وقت اشک نریز حالا چرا اینطوری؟

شب شده بود مثل هرشب اما با یه حس قریب ،احساس میکنم حالا که نیستم داری صدام میکنی.من شاید بهترین نباشم شاید زیباترین نباشم اما بدان عاشق ترینم.

عاشق تو وجودت رویاهات حرفای زیبای تو همیشه در ذهن من متحرک است.اومدم تا عاشقت کنم نتونستم ،بغض گلوم رو گرفت اون روز که گفتی برو.

رفتم چون قول دادم که هر وقت گفتی برو، برم.حالا با یه تیکه ابر تو اسمون دارم همدردی میکنم ساده نبود اما فرصتی نبود.باید می رفتم .شاید داشتم زندگی زیبای تو رو خراب می کردم.شاید داشتم با بودنم کلبه ی ارزوهای تو را ویران میکردم .

ای همه ی هستی من نمیتوانم نمیخواهم بگویم دوستت دارم زیبا.میدانم که میدانی.موقع رفتن ،اخرین ثانیه ها را میشمرم تا شاید بیایی.

برچسب:,

|
 
گذشته...

امروز هوا بارانی است و من در اینجا مدتی است ماشین هایی را که رد می شوند ،میبینم و گذر را معنا میکنم.

اما ماندنی نیست.روزهای خوش سپری میشود وقتی او نیست.

خسته شده ام.قلبم از تپیدن ،چشمانم از دیدن ، و لبهایم از خستگی خاموش شد.

و سرنوشت بیهوده تر.

نمیخواستم باور کنم که پایان این است. نمیخواستم عادت کنم به بی او بودن

تمام خواسته ها وناخواسته هایم ،مرا رها کردند.صدای قلبم زخمی است و این صدای قصه جدایی است.

گناهی نکرده ام که باید تاوان بدهم.فقط بی قرار بودم و دوستش داشتم .اما به جرم دوست داشتن طناب اعدام دوری

بر گردنم بستن و شکنجه شده ام از بی او بودن.

نبضم نمیزند،فکر در انهدام بود و عشق در اوج بود و او در دوردست.

و این همه ،برای گذشته بود.مانند هم بودیم اما فراموش کردیم که برای هم بودیم.قبل اینکه برای هم باشیم مارا از هم

جدا کرده بودند.همیشه فکر میکردم که شاید خیلی سخت باشه دور شدن. اما نبود،باور کن نبود،فراموش میکنم

هرگز باران رو دوست نداشتم حتی همین الان که می بارد.خرده های باران مانند سنگ می ماند.بی رحم می بارد.

تمام تنم درد میگیرد با اینکه کوچک هستند.

شاید این درد دوری است . میترسم از همه چی از همه کس.

گریه نمیکنم فقط می ترسم.مگر اشکی هم برای ریختن پیدا میشود.اصلا مگر اینگونه میشود.

میبخشم اما هرگز فراموش نمیکنم .

برچسب:,

|
 
بازی نیمه تمام...

آنگاه که به میدان آمدم قوانین بازی را خوب می دانستم.
می دانستم که در هر بازی خطا هست، برخورد هست، آسیب دیدگی هست...
در انتهای بازی بدنهای کوفته و مجروح هست. باید همه را دید و به جان خرید.
باید تا آخرین دقیقه بازی کرد.
حتی شاید در وقت اضافه. چون هر بازی یک نتیجه هم دارد.
برد یا باخت..
خوشحالم که در این بازی نباختم هر چند زخم بسیار خوردم و ناجوانمردانه بازی کردن را دیدم.
افسوس ای قهرمان کوچک٬
تاب نیاوردی تا به آخر.
بی تابانه به سوی بازی دیگر شتافتی امّا ندانستی که بازی نیمه کاره یعنی باخت.
بازنده شدی.

 
برد را به من تقدیم کردی که تا آخر بازی رفتم.
میشد این برد را با هم به دست آوریم.
من به رختکن میروم تا بعد از تجدید قوا بازی اصلی زندگی خود را آغاز کنم.
تو را نمی دانم....

برچسب:,

|
 
اهل دریا نبود..

.اهل دریا بود...ولی دلش دریایی نبود... 

 و من چقدر ساده بودم، که میپنداشتم هر که اهل دریاست..دلش صاف و زلال است

مثل همان آبی دریا...

کنارش که می ایستادم..خیره میشدم به موجهای دریا،می دیدم  هر چه میروند

باز برمیگردند،انگار که قرار نیست هیچ وقت دیگری،هیچ جای دیگری

دل به کسی دیگر دهند..جز ساحلی که همیشه

چشم انتظارشان هست با آغوشی بس گشوده...

 می دیدم موجها با وفا داری تمام می آیند تا دستشان را به دست او

که منتظرشان بوده دهند...

تا شرمگین نباشند از محبتهای بی دریغ ساحل...

نگاهشان که میکردم..این ثبات را دوست داشتم..این ماندگاری را دوست داشتم...

دلم ضعف میرفت برای آن لحظه که به هم میرسیدند...که با هم یکی می شدند...

کنار همان دریا..همان لحظه هم آغوشی موج و ساحل بود که به من گفت......

بدون تو نمیتوانم ادامه دهم...یا تو یا هیچکس...

و امروز است که میفهمم " هیچکس برای خودش کسی هست..."

کسی شاید حتی مهمتر از من....

...اهل دریا بود...ولی شاید ندیده بود که کشتی ها هم آنجا که امنشان

هست لنگر می اندازند..

و آنجا که لنگر انداختند خیانت نمی کنند....

...اهل دریا بود...ولی انگار هرگز نسیم ملایمی که از دریا می آمد تا روح تو را و

صورتت رانوازش کند ندیده بود...

به گمانم می آید از دریا فقط آن موجهای دور و عظیم و وحشی و سرکشش

را دیده بود که گاه گاهی دور از چشم همه به دنبال طعمه ای  نابود میکردند...حیاتی

را...جسمی را و در هم میشکستند روحی را...

که تا همیشه یکی را کنار ساحل چشم انتظار گذاشته باشند...

 

برچسب:,

|
 
بازهم...

دوباره مثل لحظه ها ی کودکی روی صخره ی بی خیالی تکیه دادم و به تو و بازی دنیا می خندم

داره شب میشه ولی بازم می مونم شاید از پشت درختا مثه اون روزا برام دست تکون بدی و

شایدم یهو دستای گرمتو روی چشام بگیری و من مطمئن داد بزنم که خودتی !


می شنوی ! این صدای همون رودخو نه ایه که آهنگ صدات بود و منو تا عمق دریا خیس می کرد

یادته چقدر باهم تا تهش دویدیم و تو یه بارم لیز نخوردی اما من همیشه زیر پای تو پرت می شدم

 تو شاخه هایی که با خنده هات هیچ وقت نذاشتی جلوی چشمامو بگیره


و حالا اون رودخونه هست اما دیگه تو نیستی که جریان شفافیتش باشی

دیگه مثه اون روزا قطره هاش شعر نمی گه دیگه دستامو نوازش نمی کنه  .. .فقط آروم لحظه هارو

می شمره و ستاره رو می بره به دره ی یه خاطره که امروز تو رو فقط یاد یه بازی می یاره ...

بازی دنیا و شاید بازی عشق !

برچسب:,

|
 
سنگ قبر های زیبا


ادامه مطلب

برچسب:,

|
 


آن ها در بیداریشان به من می گویند"تو و دنیایی که در آن زندگی می کنی چیزی نیستید جز دانه شنی که بر ساحل دریایی بی کرانه افتاده اید.و من در رویایم به آن ها می گویم:"من آن دریای بی کرانه هستم.و همه ی جهان چیزی نیست جز دانه ای شن بر ساحل من."
SEDRIK.1992@yahoo.com

نیایش
سنگ صبور
کوچه ی خاطرات
تفکرات روزانه
سیاه مشق

 

SEDRIK

 

 

 

 

 

RSS 2.0

فال حافظ

قالب های نازترین

جوک و اس ام اس

جدید ترین سایت عکس

زیباترین سایت ایرانی

نازترین عکسهای ایرانی

بهترین سرویس وبلاگ دهی


<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 6
بازدید هفته : 2
بازدید ماه : 159
بازدید کل : 7900
تعداد مطالب : 297
تعداد نظرات : 3
تعداد آنلاین : 1




كد ماوس