سدریک

ابرشبانه عاشق آسمان بی ستاره است


ققنوس آبی...

   


راست می گویی راست و چقدر من غمگینم ،

 

در این دنیا رنگی و اندازه ای نیست ، هیچ چیزی نیست ،هیچ کسی نیست

که به دیدن ارزد .

« کسی که نمی خواهد ببیند به روشنایی نیازی ندارد»

کسی که نمی خواهد ببیند پلک هایش را بی ثمر چرا بگشاید ؟

آنگاه که هیچ چیز در زندگی به دیدن نیرزد ، آنگاه که هیچ تماشایی نیست،

دریغ است که نگاهی را که جز برای دیدار های پرشکوه و ارجمند نساخته اند،

بیهوده به هدر داد...

و این بود که چشمهایش را این راهب تنهای صومعه ی دور در قلب این غربت

زشت ،بسته بود و شمعش را نیز در چنان شبی ، چنان ظلمتی ، نیفروخته

بود...

ندیدی که در  کنج خلوت صومعه اش ،در تاریکی شبهایش نشسته بود و چه

سکوتی سنگین و غمزده داشت ؟

او همچون مسافری که شب درآید و در کوپه ی تنهایی اش چراغ را از یاد ببرد

نبود...

او هرگز روشنایی را از یاد نبرده بود ، او به روشنایی نیاز نداشت ، از ان می

هراسید...

چه هراس انگیز است چراغی برافروختن در آنجا که جز زشتی هیچ نیست!

او فراموش نکرده بود او نمی خواست در آن ساعت ها که تو نبودی ببیند...

بی تو هیچ رنگی دیدنی نیست...

بی تو هیچ چهره ای نگاه نکردنی نیست...

بی تو هیچ منظری تماشایی نیست...

آنگاه که تو غایبی همه چیز باید غایب شود...

هرگاه تو نیستی هستی ،هر چه هست حق ندارد که باشد...

در غیبت تو همه چیز باید در سیاهی پنهان شود...

بی تو دیدن طاقت فرساست...



 

 تولدت مبارک

             بی تو نگاه های من در این عالم غریب می شوند...

برچسب:,

|
 
آرزوی از یاد رفته...

کاش می شد زندگی را تفسیر کرد با لبخند هایمان.
زندگی را دید شیرین همچو کیک تولدهایمان
و خندید و خندید همچو شوق دمیدن بر شمعهایش 
راستی شمع ها شما از چه آگاهید که اینگونه می گریید
انگار شما بیشتر از من شوق گریستن دارید.
کاش می شد دلتنگ
بودن هایمان نباشیم
و غم نبودنی را نداشته باشیم
و فقط لبخند معرکه گردان باشد من شمع هایم را فوت می کنم که نکند قطره ی اشک هایش شیرینی کیکم را تلخ کند
من شمعهایم را خاموش می کنم به امیدلبخند.
راستی یادم رفت آرزویم چه بود
.

 

برچسب:,

|
 
و امشب...

در ميان آرزوهايمان بخواهیم تا در سايه سار يکتايی اش جان تازه کنيم. آرزو کنیم که زنجير ياد و محبتش همواره بر گردنمان باشد. آرزو کنیم که به آنچه داريم طرب کنيم و هرگز تيغ روزگار بر رويمان تيز نشود. آرزو کنیم آنقدر از غرور و سرسختی سهم مان نشود که دلی را برنجانيم که تيغ از زخم بيرون می آيد اما آزار از دل نه.
يادآوری اش هميشه شيرين است؛ يادآوری روزهايی که کودک بوديم و آرزو داشتيم. چه آرزوهايی. آن هم از نوع کودکانه همان روزها. آرزوی مداد رنگی، آرزوی يک توپ فوتبال و يا شايد هم آرزوی داشتن يک عروسک زيبا برای دختر خانمها.
بزرگتر شديم. آرزوهايمان هم مثل خودمان بزرگتر شدند. آرزوهايمان نيز قد کشيدند. آرزوی يک دوچرخه خوش رنگ و لعاب يا آرزوی داشتن جواهراتی زيبا.
باز هم بزرگتر شديم. مثل نهال قد کشيديم. کم کم آرزوهايمان هم با ما قد کشيد. ديگر آرزوی داشتن مداد رنگی، عروسک و حتی دوچرخه و جواهرات در بين آرزوهايمان نبود. آرزويمان شده بود قبولی در کنکور در يک رشته مورد علاقه. پيدا کردن يک شغل خوب و يا عشقی ناب. آرزوهايمان رنگشان عوض شده بود. ديگر در ميان ابرها و هنگام خيره شدن به سوسوی ستاره ها دنبالشان نمی گشتيم. حال ما در دل دنیای بزرگی نفس می کشيم نه در دل نقاشی های خط خطی شده کودکی!

 

 ديگر بزرگ شده ايم و به حکم بزرگی کمتر فرصت می کنيم فکر کنيم راجع به آرزوهايمان. ديگر آن آرزوها را به خط نمی کنيم تا ببينيم کدام برآورده شده و کدام نه. شايد هم خجالت می کشيم چنين کاری بکنيم. اما هر چه هست هنوز آرزو داريم و برآورده شدنش را آرزو می کنيم. و برآورده شدنش را هم از کسی می خواهيم که از زمان آرزوهای کودکی تا کنون کنارمان بوده. درست است از خدا می خواهيم و گاهی اين خواستنمان در زمان های زيبايی بهتر اجابت می شود... مثل شب آرزوها.


 

برچسب:,

|
 
کاش...

کاش می شد نگاهت را بنویسم تا در نبودنت برای لمس دوباره اش هر لحظه اشک را نقاشی نکنم ...
کاش می شد صدایت را نقاشی کنم تا این گونه برای شنیدن دوباره اش فریاد را زمزمه نکنم...
کاش می شد عکس قلب زیبایت را قاب بگیرم تا زخم هایم باور کند روزی این دل مال من بوده...
کاش می شد خاطراتت را مرور نکرد تا نفهمم که رفته ای...
               
             اما حیف که جای خالی ات حرف دیگری می زند..

برچسب:,

|
 
زندگی...

زندگی یک بازی درد آور است
زندگی یک اول بی آخر است
زندگی کردیم و اما باختیم
کاخ خود را روی دریا ساختیم
لمس باید کرد این اندوه را
بر کمر باید کشید این کوه را
زندگی را با همین غم ها خوش است
با همین بیش و همین کم ها خوش است
باختیم و هیچ شاکی نیستیم
بر زمین خوردیم و خاکی نیستیم ...

برچسب:,

|
 
ببار...

ببــار ای بــــــاران بـر مـن

شايد مرهمی باشی بر تــــرک های هميشگی ام !!!

 مدتيست كه خشكسالی محبت ات...

و كسوف نگاهت...

مرا غرق كرده در اعماق افكارم ... 

كه نكند من..!!

رحمت بارش را از تو سلب نموده ام !!!

برچسب:,

|
 
اگر...

اگر روزی تهدیدت کردن بدان در برابرت ناتوانند .

اگر روزی خیانت دیدی بدان که قیمتت بالاست.

اگر روزی ترک کردن بدان لیاقت با تو بودن را نداشتند .

برچسب:,

|
 
و تو نیستی...

 هر شب در رویاهایم تو را میبینم...
احساست می کنم...
اینگونه است که تورا می شناسم...
اینگونه باش..!!
علارقم پیچ و خم های دور و فاصله ی کهکشان هایی که بین ماست...
بیا و خودت را به تماشا بگذار...
اینگونه باش..!!
نزدیک...
دور...

هر کجا که باشی ایمانم را از دست نخواهم داد...
اگر چه شبها بسیار سخت هستن...
ادامه خواهم داد...
یک بار دیگر تو در را می گشایی و اینجا نیستی...
اینجا در قلب من...
و قلب من ادامه خواهد داد...

برچسب:,

|
 
شباهنگ...

 

وقتي شب آرام آرام به خلوت خاموش من پا مي گذارد ...
و من در ستاره باران شبها تو را ندارم ...
حضور آرامت مدتهاست در کنارم نيست ، خورشید من....
لبخند شيرينت را ندارم...
وقتي تنهاي تنهايم و ياد تو تنها مهمان شبهاي بي صبح من است
من مي مانم و ياد تو و دلي پر درد...
 
 

برچسب:,

|
 
فریاد سکوت...

پشت تنهایی من که رسیدی ،گوشهایت را بگیر !
اینجا سکوت ،گوش تو را کر میکند !

اما !
چشمهایت را باز کن !
تا بتوانی لحظه لحظه ی اعدام ثانیه ها را نظاره کنی !
هجوم سایه های خیال،
سرابهای بی وقفه ی عشق،
تک بوسه های سرد
و فریادهای عقیم جوانی
منظره ای به تو میدهد
که میتوانی تنهایی مرا به خوبی ترسیم کنی ... !
شب در کارنامه ی سیاه زندگیش چه دارد ،
 که این همه ستاره از آن اوست ؟

برچسب:,

|
 
هنوز...

سالهاست دفترم را به شوق یک اتفاق بزرگ سیاه کرده ام .

زندگی اتفاق که نیست ...،نمی دانستم !

سالهاست دنبال بوی باران می گردم ...

عجیب نیست که تو را عاشق شدم ...

هنوز عوض نشده ام !

هنوز هم دلم هوای کناره کوه را دارد !

با یک بغل گل سفید !

هنوز هم بهانه می گیرم !

هنوز هم تو را که نیستی می خواهم !

تو را ،که هنوز نیامده ای !

از اول نیامده بودی !

و من چرا آمدنت را شعری کردم تا بسرایمت ؟

هنوز هم بهار نارنج را نبوییده ام !

هنوز هم آبی اقیانوس به تنم نخورده است !

هنوز هم نیامدنت را نفهمیده ام !

هنوز هم هر وقت دلم میگیرد ، تو را می نویسم !

تو...صدای همه لحظات قشنگی که عاشقم میکند ...

دلم خوش است که نیامدنت را دیده ام !

نیامدنی که هیچ کس نمی فهمد !

که هیچ کس نمی بیند !

دلم خوش است که شبیه شعر بر من نازل شدی ، که مرا فهمیدی ...

ولی هنوز نفهمیده ام ! 

که چرا آدم ها سوگند بزرگشان را فراموش کرده اند ...

هنوز هم بهانه می گیرم !

هنوز هم عوض نشده ام!

برچسب:,

|
 
قربانگاه احساس...

من تو را به کسي هديه مي دهم که از من عاشق تر باشد و از من براي تو مهربان تر...
من تو را به کسي هديه مي دهم که صداي تو را از دور؛ در خشم، در مهرباني، در دلتنگي، در خستگي، در هزار همهمه ي دنيا، يکه و تنها بشناسد...
من تو را به کسي هديه مي دهم که راز معصوميت گل مريم و تمام سخاوت هاي عاشقانه ی اين دل معصوم دريايي را بداند؛ و ترنم دلپذير هر آهنگ، هر نجواي کوچک، برايش يک خاطره باشد...
او بايد از نگاه سبز تو تشخيص دهد که امروز هواي دلت آفتابي است؛ يا آن دلي که من برايش زنده ام ، سرد و باراني است...
اي....!!
اي بهانه ي زنده بودنم؛ من تو را به کسي هديه مي دهم که قلبش بعد از هزار بار ديدن تو، باز هم به بي پروايي اولين نگاه من بتپد...
همان طور عاشق، همان طور مبهوت و مبهم...
تو را با دنيايي حسرت به او خواهم بخشيد...
ولي آيا او از من عاشق تر و از من براي تو مهربان تر است؟ آيا او بيشتر از من براي تو گريسته است؟؟
نه... هرگز... هرگز



يك بار ديگر بگذار بي ادعا اقرار كنم كه هر روز دلم برايت تنگ مي شود.
روزهايي که تو را نمي بينم؛ به آرزوهاي خفته ام مي انديشم، به فاصله بين من و تو،...

برچسب:,

|
 
نوازش تخیل...

چقدر دوست دارم دیگران حرفهایم را بفهمند.

 

و چقدر دوست دارم نگاه خیس مرا درک کنند.

چقدر دلم می خواهد، یک نفر به من بگوید،

     "چرا لبخندهای تو اینقدر بی رنگ است"     

             
 

    اما کسی نبود همیشه من بودم و...
من و تنهایی و...

و در آخر تنهایی رو دوست دارم چون بسیار تنهاست.

برچسب:,

|
 
پنجره های اندیشه...

آنچه هر جدايی را تحمل پذيرميكند،

انديشه پايان آن جدايی ست.

زندگی تنهای را نفی می كند

وعشق،بارورترين تمام ميوه های زندگيست...

بياموز كه محبت را از ميان ديوارهای سنگی ونگاه های كينه توز...

از ميان لحظه های سلطه گرانه ی ديگران بگذرانی...

امروز براي من روز خوبی نيست...

روز بد تنهايی ست...

پنجره ها نمی خوانند و آب نمی جوشد و بوی مستی آفرين تو در اين كلبه نپيچيده است...

                        يادتو هرلحظه با من است...

اما ياد، انسان را بيمار مي كند...

برچسب:,

|
 
جاده ی بی انتها...

تو هرگز دلتنگی چشمانم را ندیدی...

 

 و تصویر خاموشی قلبم را در روشنای آرزوهایت...

 

                               تو فریاد سکوتم را در میان واژگان روزمره زندگی نشنیدی...

 

تو فرصتی نداشتی برای برداشتن سیب سرخی از دستانم...

 

فرصتی نداشتی برای باور کردن باورهایم...

 

 

جاده ها چنان تو را در خود گرفتار کرده اند،که لحظه ای توان ایستادن نداری...

 

تو فرزند سفر بودی...

 

 و من نواده سکوت خویشتن...

 

دیگر انتظارت را به انتظار نخواهم نشست...

 

                                                        برو مسافر...!

 

                                   جاده قدم های تو را دلتنگ است...

برچسب:,

|
 


آن ها در بیداریشان به من می گویند"تو و دنیایی که در آن زندگی می کنی چیزی نیستید جز دانه شنی که بر ساحل دریایی بی کرانه افتاده اید.و من در رویایم به آن ها می گویم:"من آن دریای بی کرانه هستم.و همه ی جهان چیزی نیست جز دانه ای شن بر ساحل من."
SEDRIK.1992@yahoo.com

نیایش
سنگ صبور
کوچه ی خاطرات
تفکرات روزانه
سیاه مشق

 

SEDRIK

 

 

 

 

 

RSS 2.0

فال حافظ

قالب های نازترین

جوک و اس ام اس

جدید ترین سایت عکس

زیباترین سایت ایرانی

نازترین عکسهای ایرانی

بهترین سرویس وبلاگ دهی


<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 6
بازدید هفته : 1
بازدید ماه : 158
بازدید کل : 7899
تعداد مطالب : 297
تعداد نظرات : 3
تعداد آنلاین : 1




كد ماوس