سدریک

ابرشبانه عاشق آسمان بی ستاره است


تولد یا مرگ...

به دنیا می آییم...
تنها برای چند لحظه این رویداد غم انگیز زیباست.
میمیریم...
تنها برای چند لحظه این پدیده ی زیبا غم انگیز است.
دیگر چه فرقی می کند چشمهایمان باز باشد یا بسته.
آمدن همان رفتن است.
                                
دنیا آنقدرها که می گفتند زیبا نیست

برچسب:,

|
 
آمده ای...

هر شب در رؤیاهایم تو را احساس می كنم
و باز می دانم كه تو خواهی بود
در آن افقهای دور با همه ی فاصله ای كه بین ماست
تو باز به رؤیاهایم آمده ای كه نشان دهی باز خواهی بود
دور یا نزدیك...هر كجا خواهی بود
و قلبم به تپیدن ادامه خواهد داد
یكبار دیگر دروازه را خواهی گشود و قلب من به تپیدن ادامه خواهد داد


برچسب:,

|
 
کلاغ من...

با توام...
با تو که می خواهی از من دیگری بسازی !
تو که با قصه هایت مرا وادار به خواب می کنی
و در آخر پیروزمندانه می گویی:
                                            کلاغه به خونش نرسید
و من آرام می خوابم !
غافل ازاینکه این کلاغ سیاه افکار من است.
در تاریکی زمان گیر کرده
اجازه پیدا کردن لانه اش را ندارد
بس است
داستان بس است
دروغ بس است
کلاغ بیچاره خسته شده
خسته راه !
هزار سال در راه است
چون نمی خواهید به لانه اش برسد
آهاااااااااااااااااااااااااااااای
                                
 کلاغ سیاه
آشیانه ات آنجاست
                       در انبوه جنگل
                                              بالای آن کاج بلند

برچسب:,

|
 
مسافر...

مسافر صفحه کاغذی من !!
این جا دیر گاهیست بغض ترانه ها
با صدای قدمهای تنهایی شکسته می شود
و دلواپسی همانند عطری خوشبو
بر سراسر وجودم پاشیده میشود.
چشمهای من فقط به نم نم
باران سلام میکند
مسافر سهم من وتو از ایوانهای بی فانوس
شمردن ثانیه برای به تماشا نشستن جشن پر شکوه ستاره هاست.

برچسب:,

|
 
می روم...

خداحافظ پنجره ی من
که تنها تو به حرف های دل خسته ام گوش می دهی
خداحافظ ستاره ای که هرگز نورت را ندیدم
وخداحافظ ای اشک های بی گناه
من رفتم !
می روم تا پیدا کنم آن حقیقتی را که مرا باز می گرداند ...شاید!
شاید تو ندانی دستی را که در دستم بود ...هرگز باور نکردم
و صدایش را
غبار جاده ها را چه کسی انکار کرد
و ندانسته گفت و ندانسته خندید و ندانسته رفت...

برچسب:,

|
 
اشک آسمان...

میدانستم قطره هایی که از آسمان می ریزد اشک های آسمان است
اشک هایی که هر قطره از آن خاطره ای بیش نیست
در رویا هایم پرواز کردم...
و در اوج آسمان ها... در میان ابر ها ... در میان قطره ها ...
چه طور می شد از میان این همه قطره باران
قطره ی عاشق را پیدا کرد ؟
قطره هایی که هر وقت به زمین می ریخت
یا به دریا میرفت...
یا به رود خانه...
یا به صحرا می رفت و به زمین فرو میرفت...
و یا بر روی گل می نشست...

من به دنبال قطره ای بودم که بر روی چشمانم بنشیند


 

برچسب:,

|
 
رفتی...

یک روز و یک شب دیگر هم بی تو گذشت...
من اینجا از پشت قاب پنجره تنهایی ام به گذشته های با تو بودن...
فرداهای  بی تو ماندن...می نگرم!
این صدای قدم های توست که کم رنگ  و کم رنگ تر می شود!
شاید فرصتی باشد هنوز برای رسیدن...
کبوتر دلم را به سویت روانه کردم!! رفتی ...!
می روی و باز هم می آید!
بارانی می شود هوای دلم از این دویدن ها و نرسیدن ها!
این بار تو رفتی اما تقلای کبوتر خیس بالم برای رسیدن به تو بی ثمر ماند!
دگر صدایی نیست!
کبوتر هم گویی اسیر باد و طوفان شد!
حال نه تو ماندی نه کبوتر دلم!
حتی دگر ردپایی نیست برای تقلایی دوباره!
باران تندتر و تندتر می بارد ...
و من باز اینجا از پشت قاب پنجره تنهاییم جز شیشه ای گریان نمی بینم!

 

برچسب:,

|
 
تولد خورشید...

از پشت یک تنهایی نمناک و بارانی ، تورا با لهجه ی گل های نیلوفر صدا کردم تمام شب برای با طراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم

پس از یک جستجوی نقره ای در کوچه های آبی احساس
تو را از بین گل هایی که در تنهایی ام رویید ؛ با حسرت جدا کردم
و تو در پاسخ آبی ترین موج تمنای دلم گفتی
دلم حیران و سرگردان چشمانی است رویایی.
و من تنها برای دیدن زیبایی آن چشم
تو را در دشتی از تنهایی و حسرت رها کردم
همین بود آخرین حرفت
و من بعد از عبور تلخ و غمگینت
حریم چشم هایم را بروی اشکی
از جنس غروب ساکت و نارنجی خورشید وا کردم
 

 

برچسب:,

|
 
دوست...؟

تلاشم بیهوده است

نا امید تکیه میزنم بر ثانیه ها

چه قدر از شمردن ثانیه ها بی زارم

نا امیدانه ثانیه ها را می گذرانم

شاید در گوشه ای بیابمش....   تکیه گاه من کجاست ؟؟؟

همه می پرسند خانه ی دوست کجاست ؟

ولی من فریاد میزنم :
                                       
خانه ی دوست را میدانم!!

بگویید دوست کجاست؟





 

برچسب:,

|
 
جنگلی که بیابان می شود...

جنگل درونم را با تبری نابود ساختم
تا از آشفتگی و دردسر هايش رها گردم
حال برهوتی از جنگلی مرده دارم
بر تنه ی بريده شده ای نشسته ام
و می گريم
نه دلم بر جنگل مي سوزد و نه هوايش کرده ام
نمی دانم نمی دانم که چرا گريانم
اشک هايم حالا غمناک تر است
افسوس که آن هنگام ها
به بهانه ی جنگل آرام تر می گريستم...


برچسب:,

|
 
باور مرگ...

سالهاست كه سايه مرگ را در كنارم احساس ميكنم
 
 اما نه جرات به آغوش كشيدن آن را دارم
 
 و نه طاقت گذشتن از كنارش و دل كندن از آن را دارم

مانده ام چه كنم!!!

راهي برايم نمانده براي دل كندن از دنيايي تاريك و تنگ
 
 مرا باوري نياز است تا به راحتي از اين قفس تيره و تار پر گشايم
 
 و به ابديت ملحق شوم
 
 خداوندا كجاست اين باور و اين اميد
 
.......

 

برچسب:,

|
 
تنها،تنها بماند...


 

تنهایی های من غولی نوزده ساله است که با تمام وجود دوستش دارم
و متعهدم به تک تک کلماتش ، سکوت من متفاوت است از گریز از قلم
یا فراموشی دنیای مجازی ، می نویسم از لحظات سرد تنهایی هایم
عادت دارم که غم و شادیم را با این کلبه ی مجازی قسمت کنم
اما شاید از این پس غم هایم را پنهان کنم
و تنهایی هایم را برای لحظه های حقیقی نگاه دارم
دوستی راست می گفت :
من در قبال تک تک نگاه های شما که مرا می خوانند و غمگین می شوند ، مسئولم !!!!
پس اگر با دنیای من نا آشنایی مرا تنها بگزار.
فقط تنهایی می تواند یک تنها را درک کند...

 

 

 

برچسب:,

|
 
بعد از...

بعد از آن دیوانگی ها ‚ ای دریغ
باورم ناید که عاقل گشته ام
گوییا او مرده در من کاین چنین
خسته و خاموش و باطل گشته ام
هر دم از آیینه می پرسم ملول
چیستم دیگر بچشمت چیستم ؟
لیک در آینه می بینم که وای
سایه ای هم زانچه بودم و نیستم
همچو آن رقاصه هندو بناز
پای میکوبم ولی بر گور خویش
وه که با صد حسرت این ویرانه را
روشنی بخشیده ام از نور خویش
ره نمیجویم بسوی شهر روز
بیگمان در قعر گوری خفته ام
گوهری دارم ولی آن را ز بیم
در دل مردابها بنهفته ام
می روم ... اما نمیپرسم ز خویش
ره کجا ... ؟ منزل کجا ...؟
مقصود چیست ؟
بوسه می بخشم ولی خود غافلم
کاین دل دیوانه را معبود کیست
او چو در من مرد نا گه هر چه بود
در نگاهم حالتی دیگر گرفت
گوییا شب با دو دست سرد خویش
روح بی تاب مرا در بر گرفت
آه ... آری ... این منم ... اما چه سود
او که در من بود دیگر نیست نیست
می خروشم زیر لب دیوانه وار
او که در من بود آخر کیست کیست ؟

فروغ فرخزاد

 

برچسب:,

|
 
آدم ها...

دلم گرفته از آدم هایی که میگن هواتو دارن
ولی معنی شو نمی دونن
از اونایی که میخوان
فقط مال اونا باشی
اماخودشون فقط مال تو نیستند
از اون های
که زیر بارون برات می میرن
ولی وقتی آفتاب شد همه چیز از یادشون میره
از اونایی که سرشون خیلی شلوغه
.........

برچسب:,

|
 
خورشید من...

چه تلخ لبخند میزنی ای خورشید تو که آن بالا غمی نداری ! 

 نکند تو هم از حاله ی ما باخبری ، نکند تو هم چشم به راه عزیزی؟

 نکند عزیز تو ماه است ، تو ماه را نمی بینی و در انتظارش هر روز میمیری !

 ای خورشید بیا دیگر زنده نشویم !

بیا دیگر طلوع نکنیم تا دوباره نمیریم !

 

 

بیا طلوع کنیم و دیگر عاشق نشویم ! 

بیا زنده شویم و احساس را بکشیم !

 بیا دیگر تلخ نخندیم و قهوه را تلخ نخوریم !

 دل شکسته خود را به مستی درمان کنیم !

چراغ دل به صدای بی عشقی روشن کنیم !

درخت عشق را بسوزانیم تا گرم شویم !

بخند ای خورشید زیبا به ابیاتم !

بخند بر شیطان هوس سنگ بزن !

بخند و زیبا برقص و آواز بی عشقی سر بده...

بخند و با تمام وجود فریاد بزن :

                                        ((سلام بر بی عشقی))

برچسب:,

|
 


آن ها در بیداریشان به من می گویند"تو و دنیایی که در آن زندگی می کنی چیزی نیستید جز دانه شنی که بر ساحل دریایی بی کرانه افتاده اید.و من در رویایم به آن ها می گویم:"من آن دریای بی کرانه هستم.و همه ی جهان چیزی نیست جز دانه ای شن بر ساحل من."
SEDRIK.1992@yahoo.com

نیایش
سنگ صبور
کوچه ی خاطرات
تفکرات روزانه
سیاه مشق

 

SEDRIK

 

 

 

 

 

RSS 2.0

فال حافظ

قالب های نازترین

جوک و اس ام اس

جدید ترین سایت عکس

زیباترین سایت ایرانی

نازترین عکسهای ایرانی

بهترین سرویس وبلاگ دهی


<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 5
بازدید دیروز : 6
بازدید هفته : 5
بازدید ماه : 162
بازدید کل : 7903
تعداد مطالب : 297
تعداد نظرات : 3
تعداد آنلاین : 1




كد ماوس