یک روز و یک شب دیگر هم بی تو گذشت... من اینجا از پشت قاب پنجره تنهایی ام به گذشته های با تو بودن... فرداهای بی تو ماندن...می نگرم! این صدای قدم های توست که کم رنگ و کم رنگ تر می شود! شاید فرصتی باشد هنوز برای رسیدن... کبوتر دلم را به سویت روانه کردم!! رفتی ...! می روی و باز هم می آید! بارانی می شود هوای دلم از این دویدن ها و نرسیدن ها! این بار تو رفتی اما تقلای کبوتر خیس بالم برای رسیدن به تو بی ثمر ماند! دگر صدایی نیست! کبوتر هم گویی اسیر باد و طوفان شد! حال نه تو ماندی نه کبوتر دلم! حتی دگر ردپایی نیست برای تقلایی دوباره! باران تندتر و تندتر می بارد ... و من باز اینجا از پشت قاب پنجره تنهاییم جز شیشه ای گریان نمی بینم!
نظرات شما عزیزان:
|