نمی دانم چرا در این موقع شب که حتی خیابانها هم خوابیده اند قلم در دست گرفته ام و واژه ها را بروی کاغذ می نشانم شایدبه نظر می رسد این همه نوشتن بیهوده باشد،اما کسی که در بستری از واژه ها می خوابد برای خود قفسی از واژه ها ساخته است.
امشب که خاطراتم را مرور می کنم می بینم در بهار قلبم قیامت صداقت تو شکوفه های رنگین آرزو شکفته شده اند و من برای اینکه یک لبخند ویک نگاه تو ببینم شکوفه های رنگین را از دریچه قلبم به زیر پایت می افکنم اگر بودی امشب من و تو ما بودیم وبرای رسیدن به روز عشق زمین را زیر پا خواهیم گذاشت واز قلبهایمان پله خواهیم ساخت و بر قرص ماه آشیانه خواهیم کرد و بهشت را از بهشتیان خواهیم دزدید و قلب تشنه تو را با خون فرشتگان سیراب خواهیم کرد اگر بودی
نظرات شما عزیزان:
|